پارک رفتن ماهانی.....
چند روز پیش رفتیم پارک لاله
هنوز مدت زیادی نگذشته بود که یه دفعه باد شدیدی
شروع شد تمام گرد و خاکها رو بلند میکرد
بهت گفتم ماهانی بریم گفتی هه ذره دیده بازی کنم
یهو شروع به گریه کردی گفتی مامانی تو چشمم آشگال هفت چشمم میسوزه
و اما تو کارهای خونه بهم کمک میکنی مخصوصا تو درست کردن سالاد
خیارها رو خیلی با احتیاط با پوست کن پوست میکنی
بشقابها و لیوانها رو برام جمع میکنی
نقاشیت خیلی بهتر شده با خمیر چیزای خوشگلی درست میکنی
وقتی که سرفه میکنم با اون دستای کوچولوت میزنی پشتم
همچنان داستان نی نی و کارهاش رو برام تعریف میکنی
دیروز رفتیم فرهنگسرا ثبت نامت کنم خیلی خوشحال بودی
به مدت ٥ دقیقه رفتی تو کلاس نشستی
همین که در باز شد و منو دیدی آنچنان گریه ای میکردی که نگو
بعد گفتی بریم کلاس خوب نیست
کلاس جیمیناستیک خوبه ........
ماهانم:
قلبم برای دوست داشتن تو ، لبام برای بوسیدن تو ،
چشام برای دیدن تو و دستام برای نگه داشتن تو بوجود اومدن؛
چون من فقط بخاطر تو ساخته شدم!!!!
پی نوشت ١: دیشب پات به پای بابایی گیر کرد و محکم با صورت خوردی زمین
تو دستت هم بتمن و باز لایتر بود
بینی ات خیلی درد گرفته بود و گریه میکردی من به بابایی گفتم
خدا رحم کرد که بینی اش چیزی نشد
گفتی مامانی خدا رحم کرد بتمنم نشکست .......
پی نوشت ٢ : در پی آموزش پس انداز هر چی که پول توی کیف
پولم هست رو بر میداری و تو قلکت میندازی و حسابی تو خونه مون سکه کمیاب شده