ماهانماهان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

ღღ نازدار مامانش ღღ

داستان خراش

1390/2/31 10:22
نویسنده : مامان
593 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

عکس

چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله
لباسهایش
را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. 


مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان
تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد. 


مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش
را صدا زد .پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. 


تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از
راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت
می 
کشید ولی عشق مادر به آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر
در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ،
صدای فریاد مادر 
را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر
تمساح زد و او را فراری داد
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه
گذشت تاپسر بهبودی پیدا کند.پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ
سوراخ شده بود و روی بازوهایش 
جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. 


خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای
زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی
زخمها را نشان داد ،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت ، 


" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند." 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان آتین
30 اردیبهشت 90 16:25
خیلی قشنگ بود مر30
مامان سید ابوالفضل
30 اردیبهشت 90 16:31
سلام عزیزم خیلی زیبابود.
مامان سید ابوالفضل
30 اردیبهشت 90 16:31
سلام عزیزم خیلی زیبابود.
سارا
30 اردیبهشت 90 17:19
منو..........
سارا
30 اردیبهشت 90 18:35
نازنین نرگس نفس مامان
31 اردیبهشت 90 0:13
بی نهایت زیبا بود
نازنین نرگس نفس مامان
31 اردیبهشت 90 0:14
مامان ماهان جون ممنون که به ما لطف دارید ماهان خوشکل رو ببوس
مامان اراد
31 اردیبهشت 90 2:27
براي ماهان نازم و ماماني خانم گل ميگم ماهان جون خاله كم كم دارم بهت حسودي ميكنما!!!!! با داشتن چنين مامان مهربوني
رز
31 اردیبهشت 90 9:25
بابای پرهام
31 اردیبهشت 90 9:51
جای کبودی و زخم کتک ها هم افتخار داره ؟! " مادره من ، مادره من ، تو یاری و یاور من "
مامان رها
31 اردیبهشت 90 10:14
زیبا بود امیدوارم همه بچه ها اینطور عشق و محبت را درک کنن الهی الهی
مژی جووووووووون
31 اردیبهشت 90 11:09
سلامممممممممممممم مامان ماهان گلم.خوبی؟؟؟؟ وای ببخشید که نبودم این روزا... درگیر یه مسایلی بودم.کلا به وبلاگم سر نزدم. بازم معذرت میخوام... میبینم که خیلی چیزا نوشتین...میرم بخونمشون... ماهان رو از طرف من یه دنیا ببوس...خیلی ناناز شده..........
مامان فرشته
31 اردیبهشت 90 11:55
ممنون عزیز دلم این و قبلاً هم خونده بودم اما خوندن دوبارشم هم برام دلنشین بود یه دنیا از زحمتی که می کشی ازت ممنونم دوستت دارم بوسسسسسسس
مامان ابوالفضل
31 اردیبهشت 90 12:47
بازم مثل همیشه مامان ماهان عالی نوشته
مادر کوثر
31 اردیبهشت 90 15:04
واقعا هیچکس برای آدم مثه مادرش نمیشه. دلم برای مامانم تنگ شد
مامان پارسا جون
1 خرداد 90 16:04
خیلی قشنگ بود خانومی مرسی که به ما سر میزنی