چهل روز گذشت
چهل روزه که من بابا ندارم
چهل روزه که تاج سر ندارم
بگذار آهسته بگویم تا ابرهای آسمان هم نشنوند
دلم برای صورت مهربونت ،نگاه پر مهرت ،دست مهربونت ،
حرفهای شیرینت ،آوازهای قشنگت تنگ شده ......
بابای خوبم دلم خیلی گرفته ،وقتی بودی حرف دلمو بهت میگفتم ،
تو هم بهترین رازدارم بودی
اما افسوس که دیگه بابایی ندارم .........
هیچ وقت دیدن صورت مهربونت رو برای آخرین بار فراموش نمیکنم
حالا میفهمم که چه نعمت بزرگی رو از دست دادم
بابای خوبم آنروز که بدن پاکت و به خاک سپردیم دوست
داشتم منو به جای تو میذاشتن آخه تو عزیز همه بودی ،مهربون بودی.........
بابا جونم هر جا میرم پیدات نمیکنم ،صدات و دیگه نمیشنوم ،
نوازش دستت و دیگه حس نمیکنم
زندگی بدون تو مثل کندوی بی زنبوره ،مثل آسمون بدون خورشیده ،
رفتی مهر و محبت رو هم با خودت بردی ولی یادت
رو از دل ما نتونستی ببری .......
بی تو هوای خونه چه قدر بارونیه ،به تو پرنده ها قشنگ نیستن ،
گلها عطر خوبی ندارن ،خونه رنگ همیشگیشو نداره ،
بدون تو قلبم شکست از دست خیلی ها .......
مادر شوهر ،خواهر شوهرم که تو مراسمت هم نیومدن گفتن
کسی به ما محل نداده آخه بابایی الان وقت گله کردنه
الان که من پشتیبان بزرگ زندگیمو از دست دادم ،الان که
بزرگترین غم دنیا رو دارم اون موقع که بودی همش بهم
دلداری میدادی الان کی بهم دلداری بده
کی بگه خدا بزرگه ،صبر داشته باش ..........
بابا ای دریای خوبیها بیا و خونه دلم و پر از مهر و محبت کن
بیا و با نوازش دستت مرهمی شو برای زخمهای دل من ...
بابای مهربونم هر روز با بوییدن پیرهنت دلم آروم میگیره ،
با بوسیدن عکست قلبم تسکین پیدا میکنه
اما پدر خوبم ما نامت را با قلم زرین در صفحه گلگون شده قلبمان نوشتیم
و یادت را قاب کرده و به دیوار آن آویختیم .........
روحت شاد ای پدرم
پی نوشت :دوستان خوبم قصد نداشتم ناراحتتون کنم
اما دلم بد جوری برای بابام تنگ شده بود از این طریق
خواستم یه کم سبک بشم
از همه شما معذرت میخوام ............
التماس دعا