یه شیطونی دیگه....
چند روز پیش مامانی رفت تو راه پله که گلا رو آب بده
شما هم دنبالش اومدی کارم که تموم شد گفتم ماهانی بریم
تو هم زودتر رفتی تو و در و بستی حالا شما
موندی تو و من بیرون دستت هم نمیرسه در و باز کنی
شروع کردی به گریه کردنهمش میگفتی مامانی
بیا داشتم دیوونه میشدم یه دفعه یادم اومد
خاله کلید مارو داره خانم همسایه پایینی
رو صدا کردم و گوشی برام آورد با خاله تماس
گرفتم تا زود بیاد و درو باز کنه خدارو شکرمحل
کارش نزدیکه همسایمون رفت ابزار آورد که در و باز کنیم
اما هر چی تلاش کردیم نشد همین جورگریه میکردی
از پشت در میگفتی مامانی بینی میریزه بله چون
گریه کرده بودی آب بینیت راه افتاده بود تا خاله
اومد وقتی درو باز کردیم پریدی بغلم و محکم
منو بغل کردی ..........
اینم از یه شیطونی دیگه ماهانی.......