یه حکایت جالب
من و باباجی سعی میکنیم حرفهای و کلمه های
ناجور استفاده نکنیم ....
چون ماهانی مثل طوطی شده و هر چی رو زود میگه .....
اما باباجی یه تکه کلام داشت به اسم سوسیس .........
حالا بشنوید از ماهان خان........
چند وقت پیش دوست باباجی اومده بود خونه مون
ماهان داشت بازی میکرد .....
بعد دوست باباجی رو با اسم عمو صدا کرد
عمو نشنید و جواب نداد یه بار دیگه هم تکرار کرد ولی عمو نشنید ..
و یهو ماهانی صدا زد سوسیس ...
من از یه طرف خنده ام گرفته بود از یه طرف دیگه از خجالت
داشتم آب میشدم .......
از اون روز به بعد باباجی قول داده که ترک کنه و حرف یا کلمه بی ربط نزنه
حالا اندر احوالات ماهانی.........
وقتی آب یا چیز دیگه ای بهت میدم میگی (دستت درد نتنه)
بعد غذا میگی (الهی شکر )
عاشق ماساژی بیدار میشی یا میخوای بخوابی باید ماساژت بدم
به چیبس میگی پیزا البته خیلی کم برات میگیرم ...
خداروشکر نوشابه دوست نداری ولی عاشق دوغی
عروسک باز و همه جا میبری وچرخ سواری رو هم خیلی دوست داری
تازگیها بیرون که میریم خیلی کم راه میری همش میگی بغلم کن
دیگه کمر و دست برام نمونده .....
اینم وضعیت خونه موقع بازی ....
اینم خاک ژله ای که ماهان داره بازی میکنه .........
نگاهت زیباتر از خورشید ، دلت پاک تر از آسمون و صدایت آرام تر از نسیم بهار.
یه آسمون گل قشنگ ، تقدیم یک نگاه تو
این دل تنهای غریب ، فدای روی ماه تو