✿◕ ‿ ◕✿ .... ماهانی من .... ✿◕ ‿ ◕✿
توی یک ماه گذشته حکومت نظامی شدیدی تو خونه مون بود آخه
باباجی امتحان داشت و ماهان نمیذاشت درس بخونه تا بساط کتاب
و جزوه رو میدید میگفت منم امتحان دارم بهش میگفتم
ماهان بیا پیش من بزار بابا درس بخونه میگفت مامانی بزار کارم تموم
بشه باباجی هم حسابی از دستش عصبانی میشد هر جا میرفت
ماهانم مثل جوجه دنبالش میرفت
یه جزوه هم براش درست کرده بودم میزد زیر بغلش ؛کیفش رو میگرفت
دستش و شروع میکرد به درس خوندن و لغاتی که باهاش کار
میکنم رو تکرار میکرد و با مدادش یه چیزایی رو کاغذ میکشید
الان قشنگ یه گردی رو میکشه و چشم میزاره و میگه این باباجیه
تازه کار به جایی رسید که مجبور شدم برم خونه برادرم
اونجا هم نیکان و ماهان سر اسباب بازی دعواشون میشد ،
نیکانم برای دفاع از خودش یه اسباب بازی برمیداشت و چشماشو
میبست و ماهان و میزد ،ماهانم گریه میکرد و میومد
بغل من خلاصه امتحان باباجی داستانی شده بود ......
واقعا کلافه شده بودم و از هر چی درسه بدم اومده بود
تازه باباجی به من اصرار میکرد که بیا تو هم برای فوق شرکت
کن گفتم باور کن اصلا کشش درس خوندن ندارم اونم با شیطنتهای
ماهان ،ماهانم گیر داده بود مامانی توام درس بخون
چند روزه که بهم گیر داده که مامانی منو ببر
مهد کودک دارم تحقیق میکنم که ببرمش یا نه خودش
خیلی دوست داره ولی میترسم مثل کلاس ژیمناستیک که همش
بهم میچسبید و اصلا ورزش نمیکرد بشه ....
وقتی سوار دوچرخه اش میشه حتما باید عروسکاش رو تو
سبد بزاره باز لایتر و ببعیشو خیلی خیلی دوست داره
شبا کنارش میخوابونه و پتو هم روشون میندازه
هر چی که تو تلویزیون میبینه میگه مامانی اینو میخری اونو
میخری حالا میدونه که من بیخودی براش خرید نمیکنم
یادم میاد پسر خواهرم عرفان رو از بچگی هر چه که خواسته بود
براش خریده بودن یه روز اومده بودن تهران و با هم رفتیم خرید
نمیدونین عرفان چیکار کرد پاساژ رو گذاشته بود رو سرش و مدام گریه
میکرد اینو میخوام اونو میخوام .....
سلام صب ببر (صبح بخیر )رو همیشه میگه
مامانی من گشممه به به میخوام
با بسم اله ححمانه حمیم شروع میکنه و آخرش الهی شکر میگه
یه بار موقع غذا خوردن دراز کشید و گفت مامانی غذا بده بخورم
منم گفتم خدایا ببخشید ماهان الان بلند میشه اینو یادش مونده
بود تا وقتی که یه بار من دراز کشیده بودم داشتم سیب میخوردم بدو
بدو اومد بهم گفت خدایا مامانی رو ببخش الان بلند میشه .....
از بوس خیلی خیلی بدش میاد البته من و باباجی میبوسیمش نه
اطرافیان که ازش بوس میخوان از دور براشون بوس میفرسته
و اگه کسی بزور بوسش کنه جیغ و دادی راه می اندازه که نگو
بهش میگم دکتر ماهان میگه من دکتر نیستم میخوام پلیس بشم
خوب ماهانی دیگه..........................
وقتی لباس جدید میپوشم میگه مامانی خلی خوشدل
شدیاااا دیروز داشتم وبلاگها رو سر میزدم که اومد رو پاهام
نشست منم داشتموبلاگ هامان جون نگاه میکردم کلی ذوق کرده
و میگه میخوام باهاش حب (حرف) بزنم نازش کنم قربون دل قشنگت .....
هنوزم عاشق گولوگولاس این اسمیه که خودش روی مخلوط
مغزها گذاشته و با لذتی تمام اونا رو میخوره
بادمجون ، سوپ ،آش ،باقالی پلو ، تن ماهی،کیوی ،دوست نداره
عوضش سیب زمینی سرخ کرده و کتلت به قول ماهان تباب ،نارنگی ،آب پرتقال
،ماکارونی ،و ناگت مرغ و میگو ،کوکو سیب زمینی و.... خیلی دوست داره
تازه hot chocolateرو خیلی خیلی دوست داره
خدارو شکر نوشابه اصلا نمیخوره میگه اه اهیه
اما دوغ رو خیلی خیلی دوست داره
زیباترین شب زمین ,شب پر از نگاه تو
دعای من برای تو , خدای من پناه تو
پروردگارا! به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند،
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غمم را نخوردند،
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند،
محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند،
عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی