آخرین روزای سال 90.........
من روزای آخر سال رو خیلی خیلی دوست دارم
همه تو جنب و جوشن که کارهاشون رو تموم
کنن خدایی روزای قشنگیه ....... و اما بعد از
قرنی ما هم صاحب ماشین شدیم و ماهانی
حسابی ذوق میکرد انشاالله اگر خدا بخواد
میریم شیراز سفره هفت سین منو امسال
سمانه جون (زن داداشم ) درست میکنه
جا داره حسابی ازش تشکر کنم
و اما چهارشنبه سوری سه تایی رفتیم
تا سر کوچه وای چه خبر بود انگار که جنگ
شده بود از هر طرف یه صدایی میومد البته اشتباه
کردیم خیلی خیلی خطرناک بود ماهان یه کم از صداها
می ترسید ولی از آتیش و آبشار و چیزای دیگه که اسمشون
رو نمیدونم خوشش اومده بود و میخندید ........
بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان
آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم زردی خاطرات بد را به آتش
و سرخی عشق را از آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم
و اما ماهانی
بابایی برات یه سطل بزرگ لگو خریده که
با لگوهای قبلی که قاطی میکنی کلی میشه و
کار من شده هر روز یه خونه برات درست کردن توام
اسباب بازیهات رو میبری توی خونه دیروز هر چی اسباب
بازی تو کمدت و سبد اسباب بازیت بود ریخته بودی زمین طوری که
دیگه نمیشد تو اتاقت راه رفت منم گفتم بعد از این که بازی کردی
همه رو باید جمع کنی گفتن از من ،جمع کردن هم از من یه
کوچولو هم دعوات کردم آخه خیلی خیلی خسته بودم
گریه هم کردی اونم چه گریه ای خیلی ناراحت شدم
بعدش اومدی پیشم و گفتی مامانی ببخشید
من اسباب بازیهامو هیختم بعدش منو
بوسیدی بعد تا شب هر وقت
یادت میومد میگفتی مامانی چرا
منو امیوز دعوا کرتی منم شرمنده میشدم
بالاخره دعوا یه جاهایی هم لازمه دیگه .........
جدیدا هر وقت میخوای منو صدا کنی میگی مامان
خوشدل من یا جیگر خوشدلم که منم بهت میگم تو این
زبونو نداشتی چیکار میکردی ماهیها رو خیلی دوست داری
و بهم میگی هکی مامانشه هکی باباشه هکی هم نی نی .....
اینم شعرای من در آوردی مامانی
چشماشو بخورم من
جیگرشو بخورم من
دستاشو بخورم من
پاپاهاشو بخورم من
همه جاشو بخورم من
جیگر منه آخ آخ
نازدار منه آخ آخ
فداش بشم آخ آخ
قربونش برم وای وای