✿◕ ‿ ◕✿ .... ماهانی من .... ✿◕ ‿ ◕✿
توی یک ماه گذشته حکومت نظامی شدیدی تو خونه مون بود آخه باباجی امتحان داشت و ماهان نمیذاشت درس بخونه تا بساط کتاب و جزوه رو میدید میگفت منم امتحان دارم بهش میگفتم ماهان بیا پیش من بزار بابا درس بخونه میگفت مامانی بزار کارم تموم بشه باباجی هم حسابی از دستش عصبانی میشد هر جا میرفت ماهانم مثل جوجه دنبالش میرفت یه جزوه هم براش درست کرده بودم میزد زیر بغلش ؛کیفش رو میگرفت دستش و شروع میکرد به درس خوندن و لغاتی که باهاش کار میکنم رو تکرار میکرد و با مدادش یه چیزایی رو کاغذ میکشید الان قشنگ یه گردی رو میکشه و چشم میزاره و میگه این باباجیه ...
نویسنده :
مامان
12:49