ماهانماهان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

ღღ نازدار مامانش ღღ

رفتن به نمایشگاه اسباب بازی

سلام به همه دوست جونام این مدتی که نبودم تلفن خونه مون به علت کابل کشی قطع بود ممنون از همه شما که جویای احوال ما بودین این پست رو قبلا آماده کرده بودم ولی .... روز شنبه به ماهان جونم رفتیم نمایشگاه اسباب بازی تو خیابان حجاب نمایشگاه خیلی خوبی بود من که خوشم اومد غرفه های خوبی هم داشت انواع بازیهای فکری ، پازلهای چوبی ، عروسک ، سی دی ،و ..... برای ماهان خمیر بازی ، رنگ انگشتی ، پاستل رنگی ، لگو ،ماشین ،برچسب ، نرم افزار هوشمند آرین و سی دی زبان  Tell me More kids 1 رو خریدم من از نرم افزار آرین خیلی خوشم اومد وقتی نصبش میکنیم هوشمنده و خودش اسم ماهان رو میگه و سه تا از کارهای خوب ماهان رو به...
23 بهمن 1390

❤ ویروسها باز اومدن ❤

      اون چیه که از گل بهتره، از حوری قشنگ تره،      از دنیا با ارزش تره، از فرشته پاک تره؟   خوب ماهان منه .........    چ ند روز پیش ماهان سرمای شدیدی خورد ، البته از چند روز قبل آب بینی اش میومد منم شروع کردم به خود درمانی و شربت کیدی کلد بهش میدادم ولی دیدم حالش بدتر شد جوری که اصلا نای بازی کردن نداشت و سرفه هم بهش اضافه شده بود بردمش دکتر و گفت خداروشکر گلوش چرکی نشده و چند تا دارو داد خدا رو شکر مشکلی با دارو خوردنش ندارم قد و وزنش روهم اندازه گرفت ماهان جونم 15 کیلو شده و قدش هم 97/5 شده دیگه کم مونده ...
16 بهمن 1390

♥ هورااااااااااا وبلاگمون یکساله شد ♥

اولین پست وبلاگ ماهان جونم در تاریخ 89/11/12 ثبت شد   یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم، یا که در خویش شکستیم صدایی نکنیم    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق به هر بی سروپایی نکنیم    مهربانی صفت بارز عشاق خداست، یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم   شما که نیستین همه چی " دلگیره " ... یکسال گذشت ..... یکسال با هم بودیم ..... یکسال با من بودین ............    اي دوست دلت هميشه زندان من است       آتشكده عشق تو از آن من است       آن روز كه لحظه وداع من و توست      &...
10 بهمن 1390

✿◕ ‿ ◕✿ .... ماهانی من .... ✿◕ ‿ ◕✿

  توی یک ماه گذشته حکومت نظامی شدیدی تو خونه مون بود آخه باباجی امتحان داشت و ماهان نمیذاشت درس بخونه تا بساط کتاب و جزوه رو میدید میگفت منم امتحان دارم بهش میگفتم ماهان بیا پیش من بزار بابا درس بخونه میگفت مامانی بزار کارم تموم بشه باباجی هم حسابی از دستش عصبانی میشد هر جا میرفت ماهانم مثل جوجه دنبالش میرفت یه جزوه هم براش درست کرده بودم میزد زیر بغلش ؛کیفش رو میگرفت دستش و شروع میکرد به درس خوندن و لغاتی که باهاش کار میکنم رو تکرار میکرد و با مدادش یه چیزایی رو کاغذ میکشید الان قشنگ یه گردی رو میکشه و چشم میزاره و میگه این باباجیه      ...
4 بهمن 1390

ماهان چی دوست داره

                                                                                                           &nb...
3 بهمن 1390

˙·٠•● کارمندکوچولوی شرکت کاله ●•٠·

  چند روز پیش با ماهانی رفتیم شرکت کاله تا چیزی رو به باباجی بدیم باباجی وقتی از اتاقش اومد پایین ماهانی پریید بغلش و مدام میگفت منو ببر پیش دوست باباجی خلاصه ماهانی رفت بالا و اونجا حسابی دل دوستان باباجی رو با بوسهایی که براشون فرستاده بود برده بود ....... تازه یکی از دوستان باباجی وقتی داشته صحبت میکرده گفته آره ماهانی هم بهش گفته آره نگو بگو بله خلاصه اونجا کلاس ادب راه انداخته بوده.... نقاشی کشیده ، بن تن شده ، باز لایتر شده  با هتاماش (هواپیما) روی میزها مانور داده و ..... چند تا عکس هم دوستهای باباجی ازش گرفتن که در ادامه میزارم..... ...
20 دی 1390

تشکر...... تشکر.....

  سلام به همه دوست جونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا از همه اونایی که با کامنتهای زیباشون تولد ماهانی رو تبریک گفتن یک دنیا ممنون و سپاسگزارم ..................... واقعا من به داشتن دوستایی به خوبی و با محبتی شما  عزیزان افتخار میکنم من و ماهان همه شما رو دوست داریم و دست محبت شما رو به گرمی می فشاریم. و اما از دوستهای با محبتی هم که از ما تو وبشون یاد کردن خیلی خیلی ممنونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم     هامان جونم و مامان نازش   النا جون و مامان مهربونش  پریسا ...
20 دی 1390

✿ التماس دعا......

دوست جونــــــــــــــــــــــــــــــــــام انار جون دختر یکی از دوستان نی نی وبلاگی عزیز با آب جوش سماور سوخته و 38 درصد سوختگی داره برای دل سوخته مامانش و زخمهای انار جون دعا کنین اوضاعش اصلا خوب نیست خیلی براش دعا کنید خیلی بی نهایت . ...
15 دی 1390

✿........اخبار این چند روز.......✿

  سلام به همه دوست جونام بابت تبریک برای قالب وبلاگ از همه شما ممنون و سپاسگزارم .... این روزا حال روحی ام اصلا خوب نیست و دست و دلم به نوشتن نبود ولی یک کم با خودم کنار اومدم و تصمیم گرفتم یه چند خطی بنویسم و سر فرصت به همه دوستان هم سر بزنم واما ماهانی این روزا با دوچرخه ای که برای تولدش براش خریدیم حسابی سرگرم شده و قشنگ یاد گرفته که پا بزنه ...... چند روزه که بهم میگه مامانی خودتو خیلی دوست دارماااااااااا هر وقت از دستش ناراحت شدم  بهش گفتم من الان ناراحتم اوج ناراحتی منه حالا یاد گرفته تا چیزی میشه میگه مامانی الان اوج ناراحتی ...
11 دی 1390