ماهانماهان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

ღღ نازدار مامانش ღღ

رفتن به شهر بازی

  روز جمعه رفتیم باغ وحش و شهر بازی چون بهت گفته بودیم که شهر بازی هم میریم اصلا دوست نداشتی حیوونا رو ببینی سوزنت رو شهر بازی گیر کرده بود و مدام میگفتی بریم شهر بازی ولی خدایی خیلی دلم برای حیوونای بیچاره سوخت ای کاش تو قفس نبودن ............. من از گرگا و گربه صحرایی خیلی خیلی ترسیده بودم واما رفتیم شهر بازی و تمام بازیهایی که به سنت میخورد رو بازی کردی و حسابی خوشحال بودی و کیف میکردی سه تایی باهم تونل وحشت هم رفتیم اصلا نترسیدی وقتی اومدی بیرون همه رو برای مسئول تونل وحشت توضیح دادی اینقدر مشغول بازی بودی که ساندویچی که برات درست کرده بودم رو نخوردی خلاصه روز خوب...
26 فروردين 1391

♥ کوچولوی من عاشقتم ♥

  چند روزه هوا گرم شده لباسهای استین کوتاهت رو بیرون آوردم و تنت کردم عادت نداشتی و میگفتی مامانی این خوب نیست دستام بیرونه اینو عبض کن وای من عاشق لختی پوشیدن بچه ها هستم ....                                   پیشرفت زیادی تو خوندن کلمات کردیم یه روز که من یادم میره خودت میگی ای وااااااااااای اِموز درس نخوندیم بعد کارتها رو میاری و از من دری میپرسی بهم میگی مامانی دگت (دقت) کن اشتباه نگیا ماهیهای عیدمون هنوز زنده ا...
17 فروردين 1391

اولین پست 91........

سلام به همه دوستای خوبم نوروز رو به همه تبریک میگم الهی سالی پر از شادی و سلامتی برای همه باشه امیدوارم که تعطیلات به همه خوش گذشته باشه در آخرین لحظات مسافرت به شیراز ما تبدیل به رامسر شد اونم با خانواده همسرم که من زیاد موافق نبودم اولا برای اینکه یه بار باهاشون رفته بودیم و زیاد خوش نگذشته بود دوما من آب و هوای شمال رو دوست ندارم سوما به خاطر دریا که یه بار داشتم غرق میشدم ولی نجات پیدا کردم ولی خوب به خاطر ماهان رفتم و بدک نبود البته روز اول استقبال خوبی ازم نکردن ولی روزهای بعد بهتر شدن و منم از درون با خودم مبارزه کردم که اگه سخت بگیرم خودم اذیت میشم برای همین اص...
9 فروردين 1391

آخرین پست 90

  سال ٩٠ با تمام روزای خوب و بدی که داشت تموم شد سالی که برام اتفاقهای خوب و بدی زیادی داشت سالی که دوستان زیادی پیدا کردم که یکی از یکی بهتر و مهربونترن با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایمان بهاری و بهارمان جاودانه باد یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند   یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا...
28 اسفند 1390

تولد هامان عزیزم ..........

هامان جون چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب تر که دنیای مامان و بابا شدی تولدت مبارک ای گل گلدون من هزار سال زنده باشی میلادت ای عزیز تر از جـان خجسته باد! در مقـدمت غــزل به ترنم، نشسته باد! …….تولد تو مــــبارک! بروی تو دروازه های غم به چنین روز بسته باد! تولد تولد تولدت مبارک   مبارک مبارک تولدت مبارک   بیا یه آرزو کن ؛بعدش شمعاتو فوت کن   ...
27 اسفند 1390

آخرین روزای سال 90.........

   من روزای آخر سال رو خیلی خیلی دوست دارم همه تو جنب و جوشن که کارهاشون رو تموم کنن  خدایی روزای قشنگیه .......  و اما بعد از قرنی ما هم صاحب ماشین شدیم    و ماهانی حسابی ذوق میکرد انشاالله اگر خدا بخواد میریم شیراز سفره هفت سین منو امسال سمانه جون (زن داداشم ) درست میکنه جا داره حسابی ازش تشکر کنم و اما چهارشنبه سوری سه تایی رفتیم تا سر کوچه وای چه خبر بود انگار که جنگ شده بود از هر طرف یه صدایی میومد البته اشتباه کردیم خیلی خیلی خطرناک بود ماهان یه کم از صداها می ترسید ولی از آتیش و آبشار و چیزای دیگه که اسمشون رو نمیدونم خوشش اومده بود و میخندید ........ بیا ...
25 اسفند 1390